ازدواج اجباری

پارت ۴۲


ویو من(me)


ا.ت:این زی تانگ چقدر بده
جونگ کوک:اهوم خیلی بده بیش از حد اون میخواست تورو ازم بگیره
ا.ت:حالا ولش کن یه اتفاق بود گذشت و رفت باش
جونگ کوک:بریم پایین
ا.ت:اره
و باهم رفتن پایین داخل پله ها بودن که مامان بزرگ و زی تانگ داشتن حرف میزدن و سالن بزرگ عمارت رو که ده تا خدمتکار هم نمیتونستن تمیز کنن رو داشتن تمیز میکردن که ا.ت از این وضعیت خنده ای کرد و گفت
ا.ت:انگار هنوزم براتون درس عبرت نشده که داخل زندگیه مردم دخالت نکین نه با هنوزم به شرارتتون ادامه میدین
زی تانگ:ایششش دختره بی همه چیز مطمئن باش بلای بدتر از این سرت میارم این دفعه مطمئن باش گورتو از این خونه گم میکنی حالا ببین
ا.ت:اوو چه حرفا انگاری نشنیدی نباید بزرگ در از دهنت حرف بزنی تو اول سالن زو تمیز کن اگه وقت داشتی بعد به دخالت کردن تو زندگیه مردم فکر کن باش
جونگ کوک خندید و ا.ت بغل کرد و از ا.ت پرسید
جونگ کوک:دلت میخواد چیکارشون کنیم
مامان بزرگ:هیچ غلطی نمیتونی بکنی
ا.ت:فکر کنم کل حیاط عمارت رو تمیز کنن و برق بندازن فکر بدی نباشه
جونگ کوک:اره خب شنیدین؟
مامان بزرگ و زی تانگ:اره (حرصی)


(سه ماه بعد)


ا.ت خیلی تعجب کرده بود که دوماه پریود نشده بود و کاملا مطمئن نبود که حامله باشه چون هیچ حالت تهوع(مثل دختر عمه ی بندس)و سر گیجه نداشت رفت بیبی چک گرفت و رفت که دید حاملس رفت طرف جونگ کوک و گفت
ا.ت:جونگ کوک داری بابا میشی
جونگ کوک:واقعا راس میگی
ا.ت:اره
جونگ کوک:وایی ممنونم ا.ت دوست دارم قراره یه نینی بیاد واییی خدا باورم نمیشه
ا.ت:اییی ولم کن کشتیم حالا جیمین و سوجین رفتن خرید؟(تو این سه ماه جیمین و سوجین متوجه ی علاقشون به هم دیگه شدن و قراره دوروز دیگه ازدواج کنن و ارزوی جونگ کوک هم بر اورده شد)
جونگ کوک:اوهوم رفتن
ا.ت:جونگ کوک
جونگ کوک:بله؟
ا.ت:بابایی ا.ت دلش کاکائو میخواد
جونگ کوک:جان دل و بابایی الان برات میخرم عشق بابا
ا.ت:باشه بابایی ا.ت خیلی دوست داره
جونگ کوک:بابایی هم خیلی دوست داره کوچولو


جیمین و سوجین باهم ازدواج کردن و بچه ی ا.ت هم به دنیا اومد و همه خوش و خرم زندگی میکردن ولی ا.ت از دست بچش و جونگ کوک کلافه شده بود


(پایان)


تموم شد اوه تهکوک تو راهه منتظر باشین